نوشته شده توسط : خالد پنجشيري

نه از آغاز، چنین رسمی بود

و نه فرجام، چنین خواهد شد

که کسی جز تو، تو را دریابد

تو در این راه رسیدن به خودت، تنهایی

 ظلمتی هست، اگر

چشم از کوچه یاری، بردار

و فراموش کن این، کهنه خیال

نور فانوس رفیقی، که تورا دریابد

دست یاری، که بکوبد در را

پرده از پنجره ها بر گیرد، قفل را بگشاید

کوله بارت بردار

دست تنهایی خود را تو بگیر

و از آئینه بپرس

منزل روشن خورشید، کجاست؟

شوق دریا اگرت هست، روان باید بود

ورنه، در حسرت همراهی رودی، به زمین

خواهی شد

مقصد از شوق رسیدن، خالیست

راه، سرشار امید

و بدان، کین امروز

منتظر فردایی ست

 

 

که تو دیروز، در امید وصالش بودی

بهترین لحظه راهی شدنت، اکنون است

لحظه را در یابیم

باور روز، برای گذر از شب، کافیست

واز آغاز، چنان رسمی بود

 که سرانجام، چنین خواهد شد

 فريدون فروغی





:: بازدید از این مطلب : 249
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : 28 / 6 / 1389 | نظرات ()
مطالب مرتبط با این پست
لیست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: