فرماندهي ما!
آخرين بار که او را ديدم سپتامبر 1999 بود. به زحمت به تاجکستان وارد شدم و از آن جا به مدد بستگان فرمانده مسعود به سوي پنجشير راه افتادم. شرح تفصيلي اين سفر را در نوشتهاي ديگر خواهم آورد.
پنجشير در آن هنگام از برابر حملهي بزرگ طالبان که با کمک مستقيم پاکستان تدارک ديده شده بود، يک بار ديگر با سربلندي قد بر افراشته بود. آن چه که مي شنيدم و مي ديدم حکايت از يورشي سرنوشت ساز مي کرد. طالبان و هم پيمانان شان تا دهانهي پنجشير آمده بودند. اگر مي توانستند گامي ديگر بردارند، به خيال خودشان کار را يک سره مي کردند. بخش اعظم افغانستان به هر حال زير سلطهي خشن و بي رحم طالبان بود، اما مقاومت فرمانده مسعود مانع مشروعيت يابي اين گروه شده بود. پنجشير درين مقطع زماني بسان نماد مقاومت تمامي افغانستان سر برآورده بود، و مدام سلطهي طالبان را به چالش مي خواند. گروه طالبان کوشش فراوان به کار مي بست تا به کمک حاميانش از شناسايي بين المللي بر خور دار گردد ليکن هيچ کشور معتبر و آبرومندي حاضر نبود آشکارا به حمايت از ين جريان عقب افتاده بر خيزد. تنها سه کشور به شناسايي طالبان رو آوردند که تا آخر تنها ماندند. مقاومت مسعود عمده ترين عامل باز دارنده بر سر راه شناسايي گستردهي طالبان بود.
در اواخر سال 1999 و سپس در طول سال 2000 در فضاي سياسي افغانستان و در ميان نيروهاي مقاومت امواج نا اميدي پراگنده بود. برخي مي خواستند با تکيه بر" واقع بيني" به نحوي با طالبان کنار بيايند و از اين راه صحنه مبارزه را ترک گويند. برخي ديگر مرتب از اشتباهات گوناگون سخن مي گفتند و براين تصور بودند که بدين ترتيب مي توانند نظر مساعد پاکستان را به خود جلب کنند. عدهاي هم به طريق گوناگون و بي سر و صدا صحنهي پيکار را ترک مي کردند و از ديدار با آمرصاحب دوري مي جستند. البته بخش در خور توجهي از رزمندگان و مردم عادي همچنان به مقاومت در برابر نيروي هاي واپس گرا و خارجي اعتقاد داشت.
احمد شاه مسعود در اواخر سال 1999 در برابر امواج دلسرد کننده ايستادگي مي کرد و تنها اميد نهضت مقاومت به شمارمي رفت. به خرده گيري ها اعتنايي نداشت و در صحنهي نبرد همانسان دلاوري نشان مي داد که در دوران جهاد. اين خصوصيت يکتا و برجستهي او نه تنها در منطقه که در مقياس جهاني امري استثنايي به حساب ميآمد. در شمال، در غرب، در شرق، و در جنوب موفقيتهايي نصيب طالبان و هم پيمانانشان گشته بود. همه مي دانستند که گروهي از بيگانگان حرفهاي و مزدور در کنار طالبان با نيروهاي ملي مي جنگند و مصمم اند افغانستان را به پايگاهي تبديل کنند به منظور نفوذ در کل منطقه.
در صحنهي بين المللي تمايل به شناسايي طالبان تقويت شده بود و کشور هاي بيشتري به شناسايي اين گروه خشن علاقه نشان مي دادند، در غرب و حتي سازمان ملل متحد گرايش به ايجاد روابط با طالبان و تدارک روابط منظم با آنان رواج يافته بود و حتي برخي از کشور ها و ديپلومات ها در اين ميدان آشفته از هم سبقت مي گرفتند. در اکتبر سال 2000 در مجمعي از کار شناسان بين المللي که به دعوت سازمان ملل گردهم آمده بودند، فکر شناسايي طالبان تبليغ مي شد. در آن هنگام با شدت تمام با اين سياست به مخالفت برخاستم. در اقليت محض قرار گرفتم، در نتيجه مرا به جلسات بعد دعوت نکردند. هواخواهان شناسايي طالبان مي گفتند، افغانستان را بايد به هرحال به سوي ثبات سوق داد و با شناسايي طالبان آنان را وادار به پذيرش مسووليت در برابر جامعهي جهاني کرد. اين کار شناسان حضور نيروي هاي بيگانه را در افغانستان و مداخلهي آشکار نظامي خارجيان را يکسره ناديده مي گرفتند و مردم افغانستان و مصالح ملي اين کشور را به هيچ و جه ارج نمي نهادند. آنچه اهميت داشت منافع استراتيژيک کشور هاي شان بود.
فرمانده احمد شاه مسعود با هشياري کم نظيري اين تحولات را زير نظر داشت و با همهي اين دشواريها کمترين ترديدي به دل راه نمي داد، او در اين مقطع دشوار به فرماندهان ازجان گذشتهي افغانستان تکيه مي زد و از کوشش خستگي ناپذير خود ذرهاي نمي کاست. درست هنگامي که در داخل و خارج سخن از خستگي مي رفت و سعي برآن بود که کار افغانستان را يکسره کنند و به سود طالبان گام بردارند، مسعود با مقاومت حيرت انگيز و بي ترديد افسانهاي خود تمام معادلات را برهم مي زد و همه را وادار به تأمل مي کرد. مردمان همه در شرايط عادي باهم برابرند و رفتار کما بيش يکسان دارند. تنها در دوران سختي هاست که تفاوت واقعي آدميان از هم آشکار مي گردد. در لحضات حساس زندگي است که بزرگي و حقارت و ميانمايگي پديدار مي گردد و مرز بندي ها آشکار مي شود. مسعود از شخصيت هاي ممتاز و کم مانند است که بارها در شرايط دشوار خصوصيات برجستهي خود را نمايان مي کند و جنبش مقاومت را از تداوم بر خوردار مي سازد.
در سپتامبر 1999 آمرصاحب با همهي گرفتاريهايش بسان گذشته با بزرگواري و محبت اجازه داد به خطوط جبهه بروم. فرماندهاني را مي ديدم که با سادگي زندگي مي گذراندند و لحظهاي از فکر نبرد غافل نبودند. مردماني ساده را مي ديدم که سلاح به دست آمادهي نبرد با طالبان و خارجيان اند. ازآنان مي پرسيدم چرا مي جنگند و در چنين و ضعيت دشواري چه اميدي دارند؟ تقريباً همه در پاسخ مي گفتند ما مي خواهيم از خانوادهي خود و از سرزمين مان دفاع کنيم. اين مردم همه مسلمان و معتقد بودند اما هيچ کدام به اسلام طالبان علاقهاي نشان نمي دادند، اسلام طالبان را انحراف آشکار از دين و از رسم زندگي افغانستان مي دانستند. ديدار هايم با افراد مختلف به من نشان داد که روحيهي مقاومت همچنان نيرومند است. چيزي که بيش از همه توجه مرا به خود جلب کرد حضور گستردهي جوانان در سراسر جبهه بود. کلان سالان از ضرورت نبرد سخن مي گفتند و جوانان سلاح به دست در پهنهي نبرد سهم مي گرفتند.
احمد شاه مسعود فرماندهي بود از ميان مردم. با آنان مي زيست و همپاي آنان در همهي نبردها شرکت مي جست. مردم احمد شاه مسعود را از خود مي دانستند و به او عشق مي ورزيدند، او در تصميم گيري هاي مهم و سرنوشت ساز نظامي همواره به سخن فرماندهان خود و مردم سادهي محلي گوش فرامي داد و از تکروي و استبداد روي گردان بود. چنين مجموعهاي از روابط، چهرهي خاصي به جبهات او اعطا مي کرد و بر قدرت و رزمندگي اين جبهات مي افزود. اشتباه اردوي خصم در ضمن از اين امر ناشي مي شد که نمي توانست اين خصوصيات را درست درک کند و ارزش اتباطات انساني حاکم بر جبهات مسعود را درست بسنجد.
در ماه هاي پاياني سال مسيحي 1999 و پس از شکست حيرت انگيز طالبان و هم پيمانانشان کوششهاي مسعود ابعاد تازهاي پيدا کرد. سياست گشايش جبهات جديد نبرد را باز پي گرفت و به فرماندهاني که با اثر شکستها ناچار به ترک افغانستان شده بودند، امکان داد که به صحنهي نبرد بازگردند. امکانات اندک خود را با آنان تقسيم کرد و از اين راه بر وسعت صحنهي نبرد افزود. با آن که همه دانستند شمار زيادي از خارجي ها به نام طالب در افغانستان حضور يافته اند کمتر رسانه يا سياستمداري در سطح جهاني از اين موضوع سخن مي گفت. در همان هنگام در پنجشير اسيراني را ديدم که از پاکستان و چين و کشور هاي عربي آمده بودند. موقعيتي بود نابرابر. حضور مشاوران نظامي و سلاح خارجي همراه با مزدوران و فريب خوردگان در تمام نبرد هايي که عليه جبهات مسعود تدارک ديده مي شد، به چشم مي خورد ولي در جامعهي جهاني انعکاس نمي يافت. سعي بر آن بود که گفته شود مردم افغانستان با هم سر سازگاري ندارند و نمي توانند به صلح دست يابند. با اين حال پايداري مسعود عامل تعيين کنندهاي بود که هيچ کس قادر نبود آن را ناديده بگيرد. به تدريج با ياري مسعود جبهات تازهاي گشوده شد که برنگراني هاي مداخله جويان خارجي در همسايگي و در خارج از منطقه افزود. روحيهي نبرد در صفوف طالبان آسيب ديده بود و حضور خارجيان در صحنه هاي نبرد بيش از گذشته به چشم مي خورد.
گروه طالبان به تنهايي قادر نبود هيچ نبردي را تدارک بيند يا به انجام برساند، چه رسد به آن که به پيروزي دست بيابد. در نبرد هاي آغازين نيز همواره با پشتيباني گستردهي خارجي دست به حمله زده بود. کمک هاي مالي، اطلاعاتي و تجهيزاتي (لجستيکي) بي ترديد در عمليات نظامي طالبان نقش مهمي داشته اند ولي حضور نيروهاي خارجي از کشور هاي مختلف عامل مهم ديگري بود که در جاي خود بايد مورد توجه قرار بگيرد. طالبان هرگز نتوانستند در طول فعاليت هاي شان تنها با اتکاي به نيروي بومي دست به فعاليت بزنند. در مراحل مختلف، بسته به موقعيت و بسته به شرايط، از نيروي انساني خارجي بهره مند مي شدند. در آغاز فقط تصور برين بود که شهروندان پاکستان در مجموعهي اين نقشه سهم گرفته اند و در نبرد ها حضور پيدا مي کنند، به تدريج آشکار گشت که صفوف طالبان از مردمان متنوعي تشکيل شده است که از کشور هاي گوناگون به ويژه از کشور هاي عربي بر آمده اند. اسيران جنگي در پنجشير و ساير جاها نشانگر اين واقعيت بود که يک بريگاد بين المللي عليه آمرصاحب و جبههي مقاومت شکل گرفته است. در غرب تا مقطع يازدهم سپتامبر کسي نمي خواست از تشکيل و از حضور اين بريگاد بين المللي سخن بگويد.
بريگاد متجاوز و مزدور بين المللي دو هدف عمده را تعقيب مي کرد. نخست تصرف افغانستان و سپس تبديل اين کشور به عنوان يک پايگاه منطقهاي و جهاني به منظور تصرف کشور هاي هم جوار و ترور مخالفان خود در سراسر جهان. اين نقشهي دو سويهي شوم و خطرناک در اساس بر اثر مقاومت حماسه گونهي احمد شاه مسعود نمي توانست به طور کامل به اجرا در بيايد. طراحان اين نقشه در نظر داشتند نخست افغانستان را در مدت زمان کوتاهي به تصرف درآورند و از آن مرحله به بعد راه را براي دستيابي به کشور هاي همسايه بگشايند. در چارچوب اين نقشه ايجاد يک خلافت اسلامي در حوزهي آسياي مرکزي و غربي طراحي شده بود. اين خلافت دروغين مي بايست با ترويج زبان عربي و آداب و رسوم عشيرهاي عرب همهي فرهنگ هاي بومي را تحت تأثير بگيرد و در مرحلهي بعد تمام آنها را نابود کند. در ظاهر ترويج اسلام تعقيب مي شد و لي در باطن به نام اسلام استقرار سلطهي تازه از عقب ماندگي و وابستگي به منافع بيگانه را پي مي گرفتند. طراحان پنهاني و واقعي اين نقشه نيز اهداف خود را پي مي گرفتند. براي آنان ترويج موقت جريان ساختگي اسلام سياسي و واپس گرا وسيلهاي بود براي دستيابي به منابع انرژي عظيم منطقه و تسلط بر حوزه گستردهاي که از آسياي مرکزي شروع مي شد. در ياي خزر و قفقاز را در بر مي گيرد و تا خليج فارس امتداد مي يابد. اين اهداف هنوز هم در مقياس منطقهاي و جهاني تعقيب مي شوند. در هر دوسو و در هر دوگروه.
نکتهي در خور توجه اين است که چگونه اين دو هدف به ظاهر متضاد، در عرصهي عمل در خدمت هدفي واحد قرار مي گرفتند؟ تنها از طريق تشريح نظر يهي جهاني شدن است که مي توان به توضيح اين ارتباط پيچيده و چند بعدي پرداخت. آن چه که در آغاز به نام اسلام بنيادين رواج مي يافت، در مرحله ديگر زمينه ساز اشاعهي معيار ها و عناصري مي گشت که عملا به ضد خود مي انجاميد و حتي حذف خود را سازمان مي داد. يعني اسلام"راستين" که به قصد مقابله با فرهنگ غير اسلامي سر برآورده بود به سبب رفتار هاي نا متعارف و خرد ستيز راه را براي ورود همان چيزي هموار مي ساخت که رويارويي با آن را در سرمي پروراند. اسلام افراطي طالبان و هم پيمانان خارجي شان آشکار در ستيز با تحول فرهنگي جامعه قرار داشتند و در نهايت ناخشنودي و نارضايي مردمان را دامن مي زدند. از اين رو مي توان گفت که تضاد واقعي، در تصادم ميان دو فرهنگ اسلامي و غربي به وقوع نمي پيوست، بلکه در رويارويي ميان نوعي اسلام وارداتي و فرهنگ بومي تجلي مي يافت. اين پديدهي پيچيده هنوز از بستر منطقهي ما رخت برنبسته است. شکست سياسي- نظامي طالبان به معناي شکست کامل اين جريان نيست. هنوز تفکر طالباني در کشور هاي منطقه جريان دارد و به صورت شبحي سرگردان در جست و جوي مأمن تازهاي به اين يا آن شکل قد علم مي کند. اين شبح چنان که نتواند در منطقه جايگاهي امن براي خود بيابد، در جست و جوي کشوري ديگر در منطقهاي ديگر برخواهد آمد.
هنگامي که ابر يأس و نا اميدي سراسر افغانستان را فراگرفته بود، احمد شاه مسعود توانست در گوشهاي از اين کشور شعلهي مقاومت را همچنان فروزان نگه دارد و نه تنها نور اميد را در دل هم ميهنانش بتاباند بلکه امواج اميد و همبستگي را در منطقهي و سيعي که امروز آسياي ميانه نام گرفته است و هم چنين در کشورهايي چون ايران بپراگند. در تاجيکستان مردم عادي او را قهرمان ملي خود مي دانستند و در کشور هاي چون ايران دلبستگي به مسعود به تدريج جان گرفت و امروز حتي رونقي چشمگير يافته است. شناسايي و ا هميت تمدني نقش مسعود نيازمند برسي تفصيلي جداگانهاي است. اميد دارم اگر عمري بماند مانند گذشته بار ديگر در اين راه سهم بگيرم.
***********
ترتیب کننده انجنیر هوشنگ پارسا
:: بازدید از این مطلب : 214
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0